sarina joonam

1392/12/25

دختر نازنين ماماني، ديگه چيزي تا تولدت نمونده عزيزم. ما هم در تدارك مهموني تولدت هستيم چون سابرينا جون و مادرش الس دارن ميان ايران براي تولد تو.  از طرفي عيد هم نزديكه و كارهاي خونه تكوني و خريد و ...،  ماماني رو خيلي خسته كرده. ولي انشالله تو عيد سعي ميكنيم همگي خوش بگذرونيم و خستگيمون در بره.  دو روزه كه اسمتو بهتر تلفظ ميكني قبلا وقتي ازت ميپرسيديم اسمت چيه ميگفتي من يا نانانا ولي الان يادگرفتي ميگي دادينا. قربون دادينا گفتنت بشم من عزيزمممممم.   خيلي منتظر تولدتي و براي همه تعريف ميكني كه ميما( سابرينا)  بياد من ببلد (تولد) ناناي كنم شم (شمع) فوت كنم. بعدش هم فوت ميكني و ميخندي. ...
26 اسفند 1392

1392/11/24

سارينا ي شیر ین زبو ن ما ماني.      دختر گلم ديگه كامل حرف ميزني و با شيرين زبونيات دل همه رو ميبري. البته بعضي كلمات و كه تعداد كمي هست به زبون خودت ميگي. مثلا به ماكاروني ميگي باباديد كه اصلا ربطي به ماكاروني نداره و به کنترل میگی دولود.       تو خونه همش راه ميري و ميگي ماماني اوجائييييي( كجايي) من ميگم اينجام تو هم ميگي من ايجايي ام. يعني منم اينجام. قربونت برممممم عسلمممم.     یک خبر خوب هم دارم و اینه كه حميد خاله فاطمه به سلامتی داماد شد و ١٥ بهمن من و تو بابايي با قطار رفتيم يزد. چون هوا خيلي خراب شده بود و با ماشين سفر رفت...
24 بهمن 1392

1392/10/28

    خانوم خانوما خداروشكر دندون نيشت كه من خيلي نگران بودم كه اذيت بشي نسبتا راحت دراومد. مباركت باشه عسلم. فقط دو روز تب داشتي و صدات گرفته بود كه من فكر كردم دوباره سرما خوردي ولي وقتي ديدم دندون نيشت سر زده فهميديم كه براي اون بوده. بعدش هم تبت قطع شد و صدات هم خوب شد. الان دوازده تا مرواريد داري عزيزممممم .       شيرين زبونم از حرف زدنت بگم كه حسابي داري دل مارو ميبري. خيلي بامزه و قشنگ كلمات و ادا ميكني.  تو حرف زدنت آهنگ خاصي داري و بعضي موقعها با ناز حرف ميزني. هر روز مارو غافلگير ميكني و يه چيز جديد ميگي. مثلا امروز عكس سگ عمو رهي رو نشون دادي و گفتي اين سمه؟؟؟ آره؟؟؟؟ آخه هميشه اسمشو...
28 دی 1392

1392/06/20

  سفر يك ما هه سارينا خانوم به اروپا         سارينا جونم اومدم برات از مسافرتمون بنويسم كه كجاها رفتيم و چه چيزايي ديديم و چه كارهايي كرديم.  عمو رهي خيلي دلش ميخواست تو رو ببينه براي همين برامون دعوتنامه فرستاد تا با دادا و مامي بريم هلند. بابا رسا نتونست بياد چون بهش مرخصي نميدادن ماهم بابايي رو تنها گذاشتيم و براي خودمون يك ماه رفتيم گردش. البته جاش خيلي پيشمون خالي بود.  اولين ملاقات با عمو رهي تو فرودگاه بود تو هم تازه از خواب بيدار شده بودي و از عمو رهي غريبي كردي و نرفتي بغلش. روزاي اول ازش خجالت ميكشيدي ولي بعدا بهتر شدي البته عمو رهي ميدو نست چطور باهات رفتار كنه كه هم ب...
8 دی 1392

1392/10/03

  خانوم طلا ٢١ ما هگيت مباا اااررررر ككككككك   دختر عزيزم امروز همزمان با ٢١ ماهه شدنت  يازدهمين دندونت هم جوونه زد. مباركت باشه خوشگلمممممم       تو اين مدت تو خيلي بيشتر حرف ميزني. ميتونم بگم بيشتر كلمه ها رو ميگي. جمله هاي كوتاه هم به كار ميبري. مامان بيا. برو. بشين، بده، بخور، پاشو رو ميگي. براي جوجوها غذا ميريزيم پشت پنجره داد ميزني ميگي جوجو بيا پلو. دايي رو هم ياد گرفتي و اسماشونم ميگي. البته به زبون خودت و خيلي بامزه.  دايي دزيد( سعيد) دايي باسا( پارسا) دايي مسعود و چند مدل تلفظ ميكني آخه برات سخته هنوز فدات شم. رابطه ها رو ميشناسي و اسم هر كسي كه ميگيم خونوادشو ميگي. مث...
5 دی 1392

1392/09/04

  سارينا جونم  ديروز ٢٠ ماه از به دنيا اومدنت گذشت. يعني يك سال و هشت ماهه كه ما از بودنت در كنارمون لذت برديم و عاشقانه دوستت داريم . پريروز يه اتفاق بدي برات افتاد عزيزم. رو تخت ماماني بودي كه يكدفعه سر خوردي و دستت محكم خورد به تخت. خيلي گريه كردي حدود يك ساعت فقط اشك ريختي و من هر جور خواستم حواستو پرت كنم كه ديگه گريه نكني موفق نشدم. تا اينكه يكدفعه خوابت برد. انگار خسته شدي از بس گريه كردي قربونت برممممم. تا شب خوب بودي و بازي ميكردي ولي احساس ميكردم دستت يه كم درد ميكنه چون وقتي ميخواستي از روي زمين بلند شي و دستت و ميذاشتي زمين گريه ميكردي ميگفتي آيييي آييييي. يه كم دستت و ميماليدم دوباره ميرفتي بازي ميكردي. ش...
5 دی 1392

1392/08/15

 ملوسكم امروز اومدم تا از كارايي كه انجام ميدي برات بنویسم. ماشالله هر روز كه ميگذره بانمكتر ميشي قربونت برممممم. كلا كلمه هايي كه ميگي و تا اونايي كه ذهنم ياري كنه برات ميگم. البته به غير از اون چيزايي كه قبلا ميگفتي.        بهت ميگم سارينا من و دوست داري ميگي بله ميگم چند تا ميگي دوتا بعدش ميگي ١٠ تا. جيگرتووووو قربونت برممممم آره وبله و باشه رو خيلي قشنگ ميگي حالا سعي ميكنم فيلم بگيرم از حرف زدنت.   اين رو ياد گرفتي و هر چيزي كه بخواي به ما نشون بدي ميگي اين.   يه تبليغ ميده كه يه بسته آموزشيه به اسم بالا بالا. تو اون و خيلي دوست داري تا نشون بده هر جا باشي زود خود...
5 دی 1392

1392/07/29

  سارینا جونم خانومی شده برای خودش ... چون دیگه شیر مامانشو نمیخوره هفته پيش تصمیم گرفتم كه از شير بگيرمت. دقيقا ١٨ ماه و ٢٠ روزت بود. روز اول سينه مو با ماژيك سياه كردم و صبر زرد ماليدم كه اگر از ماژيك نترسيدي و خوردي از تلخي صبر زرد بدت بياد. ولي وقتي گفتي می می و نشونت دادم و گفتم اوف شده ديگه نخوردي و عقب عقب رفتي. جالب اينه كه ميگفتي دد و لباسمو ميكشيدي روش. دد يعني درشو ببند هر چيزي به قول تو دد داره. ههههههه قربونت برم الهيييييييي. تا شب فقط باهات بازي كردم خيلي بهونه ميگرفتي و شير ميخواستي ولي بايد تحمل ميكردي دخترم. همه عروسكا و اسباب بازي هات كه تو ويترين وبالاي کمدت بود ميخواستي ودرآورديم و بازي كرديم. غذا هم ...
5 دی 1392

91/2/4 تا 91/2/8

  اولین  مسافرت  مسافر  كوچولوي  من             هفته پيش مامان مرضيه و بابا ركني رفتن شمال. ما تصميم داشتيم تعطيلات خرداد كه تو هم يه كم بزرگتر شده باشي بريم شمال كه مامان مرضيه گفت فرناز ومامان وباباش دارن ميان شمال. شما هم بيايين. بابا رسا خيلي خوشحال شد چون يكساله كه مسافرت نرفتيم ولي من مي ترسيدم بريم چون هنوز خيلي ظريف وكوچولويي قربونت برم. ولي توكل كردم به خدا و تو رو سپردم به خودش كه به سلامت بريم و برگرديم. بابايي كه از سر كار برگشت  راه افتاديم. دختر قشنگم براي اولين بار خوابيدي تو كريرت وتا فيروزكوه هم خواب بودي. فقط بلند ميشدي شير مي خوردي و دوبا...
5 دی 1392

شروعی دوباره

  دختر قشنگم امروز بعد از مدتها با خاله لیلا دوباره فرصت کردیم بیاییم و وبلاگتو آپ کنیم عزیزم... البته همیشه خاطرات مهم و برات یادداشت میکردم . شرمنده که نتونستم به روز باشم قول میدم از این به بعد بیشتر بیام و خاطراتتو برات بنویسم... ...
5 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد