sarina joonam

1393/10/15

      من بازم بد قولی کردم و با تاخیر اومدم... چکار کنم مامانی هم تنبلی کردم هم تو این مدت مشغله زیادی داشتم. وفتی از ترکیه اومدیم  چون تصمیم داشتیم دستی به سرو و روی خونه بکشیم مشغول  بازسازی وانتخاب کاغذ دیواری و لمینت و پرده برای خونمون شدیم که یک ماهی طول کشید و خیلی خسته شدیم.  بعدش چندتا مهمونی داشتیم و مامانی حسابی سرش شلوغ شد. بگذریم دختر قشنگم ... حالا سعی میکنم با عکسایی که تو این مدت از شما گرفتیم اتفاقاتی که تو این مدت افتاده رو برات شرح بدم. قبل از عكسا ميخوام حرفاو كارهاي بامزه اي كه انجام ميدي رو برات تعريف كنم&n...
4 دی 1393

1393/06/13

دختر نازنينم، الان دو سال و پنج ماه و ١٠ روزه شدي. ديگه چيزي نمونده تا دو سال و نيمگي. بايد بگم كه الان تقريبا  دو هفته اي هست كه ديگه پوشك نميشي و جيشتو ميگي. خداروشكر خيلي هم آماده بودي و خوب كنار اومدي. آفرين دختر قشنگممممم      خيلي بلبل زبون تر شدي و حرفاي بامزه ميزني. البته زورگو هم شدي و مدام دستور ميدي و ما هم بايد حتما گوش بديم و دستوراتت رو اطاعت كنيم. ولي من آرزو به دل موندم وقتي باهات مخالفت ميكنم تو بگي چشم. فقط حرف خودتو ميزني. فعلا عيبي نداره چون ميدونم اقتضاي سنته. انشالله وقتي بزرگتر شدي بهتر بشي.  ١٥ مرداد من و تو و بابا رسا با دادا و مامي به دعوت عمو رهي رفتيم تركيه...
13 شهريور 1393

1393/04/29

  سارینای عزیزم چند روز دیگه 2 سال و چهار ماهت تموم میشه و مامانی با سه ماه تاخیر اومد تا اتفاقاتی که تو این مدت افتاده رو با عکس برات تعریف کنه. تو این مدت خیلی تنبلی کردم و به روز نبودم ولی قول میدم دیگه تکرار نشه و حداقل ماهی یکبار برات بنویسم. اول بگم که با نمک تر از قبل شدی و حرفایی که میزنی و کارهایی که میکنی دلمون رو میبره قربونت برم. شعرهایی که قبلا با کمک من میخوندی الان خودت به تنهایی میخونی. وقتی من اشپزی میکنم تو هم ظرفاتو میریزی وسط اشپزخونه نمکدون و پارچ اب هم میذاری کنار دستت ماکارونی هم میریزی تو قابلمه کوچولو میگم چکار میکنی میگی دارم غذا درست میکنم برای بابا. آمانی ( ماکارونی) درست میکنم با آب و نمک  &...
22 تير 1393

1393/02/13

دختر قشنگم چند روزه ميخوام بيام تا وبلاگتو آپ كنم ولي يا وقت نميكنم يا تنبلي ميكنم. بالاخره اومدممممم اول برات بگم كه يه تغيير مهم بعد از تولدت رخ داده و اينه كه خداروشكر ديگه از دكتر و مطب نميترسي. بعد از عيد كه ميخواستم ببرمت بهداشت براي اندازه گيري قد و وزنت، قبلش برات توضيح دادم كه ميريم پيش خانوم دكتر كه تو رو ميذاره رو تاب تاب عباسي ( منظور همون ترازويى كه تو نميشستي روش تا وزنت رو بگيره) ميگه سارينا چند كيلوئه؟؟؟ تو هم خوشت اومد تا ازت ميپرسيدم سارينا كجا بريم؟؟؟ ميگفتي برم خانومه دكتر، بيشينم تاب تاب عباسي، ميگه چندهههه؟؟؟ و خداروشكر وقتي رفتيم قشنگ نشستي وبعد از يكسال تونستن قدو وزنت رو درست بگيرن. بدون گريههههههه....
13 ارديبهشت 1393

1393/01/13

    عشقممممم، نفسمممم، سار ينا جو نممممم، تولدت مباا ااااررررركككككك       دختر عزيزم هر سال با اومدن بهار من خودمو براي تولد بهار زندگيم آماده ميكنم و خيلي خوشحالم از اينكه سال نو رو با يادآوري بهترين روز عمرم كه اومدن تو به زندگي مون بود آغاز ميكنم. من و بابايي تو اين دو سال با وجود تمام نگرانيها و سختيها روزهاي خوشي رو با تو داشتيم و خدا رو هزاران بار شكر ميكنيم كه فرشته نازنيني رو به ما هديه داد تا به زندگيمون رونق بده و لحظه لحظه با تو بودن براي ما لذتيست ناگفتني. دوستت داريم مهربونمممممم.      امسال براي عيد سابرينا جون و مامانش الس مهمون ...
13 فروردين 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد