sarina joonam

1392/02/31

1392/8/30 23:50
نویسنده : maman zizi
391 بازدید
اشتراک گذاری

 

 ساريناي عزيز مامان،

امروز چهارمين مرواريد قشنگت جوونه زد و من هنوز نتونستم جشني رو كه اينهمه برنامه ريزي كرده بودم و برات بگيرم. ميخواستم جمعه گذشته مهموني بگيرم ولي يه اتفاق خيلي بد افتاد و كنسل كرديم. باباجي و مامان اعظم اسباب كشي كردن و رفتن خونه خودشون ولي فرداش باباجي مياد چوب پرده رو از پنجره بياره داخل خونه كه ميخوره به كابل فشار قوي تير چراغ برق و برق ميگيردش. الهي بميرم براش. دستاش و پاهاش سوخته و يك هفته بيمارستان بستري بود. ماهم خونه مامان اعظم موندگار شديم تا باباجي مرخص شد و براش قربوني كرديم و بعد اومديم خونه خودمون. بازم خداروشكر كه به خير گذشت و خدا عمر دوباره به باباجي داد. انشالله هفته آينده اگر خدا بخواد جشن و ميگيريم چون خاله ليلا خيلي زحمت كشيد تا وسايل تزئين اين مهموني رو درست كرد. 

حالا يه كمي از حال و احوال خودت برات بگم. ديروز با مامان مرضيه رفتيم مهموني البته با مترو. خيلي سخت نبود ولي تو همش ميخواستي خودت راه بري بدون اينكه دستاتو بگيريم. من و مامي هم به دنبال تو اين طرف و اون طرف ميرفتيم. تا اينكه  با صورت خوردي زمين و بيني و پيشوني قشنگت زخم شد. يه كمي گريه كردي ولي باز ادامه دادي. دوست داشتي بري تو چمنا و بياي بيرون. مدام اين كارو تكرار ميكردي. خوشت اومده بود بازي كني. قول ميدم بيشتر ببرمت پارك عزيز دلم.

 يه چيز ديگه كه من و بابايي خيلي ذوق زده شديم اينه كه ديشب تو خواب وقتي بيدار ميشدي گريه نمي كردي و من و صدا ميزدي. ميگفتي ماما ماما. الهي قربون ماما گفتنت برم عصر هم كه خواب بودي بابا اومد كنارت خوابيد وقتي بيدار شدي و ديديش گفتي بابا. البته خيلي وقته ماما و بابا ميگي ولي جديدا مفهوم بابا و ماما رو فهميدي و صدامون ميزني و ما عاشق اينجوري صدا زدنتيم جيگر طلای مامان. 

چند تا كلمه هم ياد گرفتي. به كتاب ميگي بباب. به گاو ميگي باب. آب. هاپو. به به. پيف. بيب بيب وقتي بابايي تو ماشين بوق ميزنه.

 

  

 

 

ببین با چهار تا دندون چه بلالی میخوری

 

این هم دست گل پشه های خونه مامان اعظم شب اسباب کشی

 

سارینا و رایان 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد