sarina joonam

1392/07/29

1392/10/5 0:17
نویسنده : maman zizi
366 بازدید
اشتراک گذاری

 

سارینا جونم خانومی شده برای خودش ... چون دیگه شیر مامانشو نمیخوره

هفته پيش تصمیم گرفتم كه از شير بگيرمت. دقيقا ١٨ ماه و ٢٠ روزت بود. روز اول سينه مو با ماژيك سياه كردم و صبر زرد ماليدم كه اگر از ماژيك نترسيدي و خوردي از تلخي صبر زرد بدت بياد. ولي وقتي گفتي می می و نشونت دادم و گفتم اوف شده ديگه نخوردي و عقب عقب رفتي. جالب اينه كه ميگفتي دد و لباسمو ميكشيدي روش. دد يعني درشو ببند هر چيزي به قول تو دد داره. ههههههه قربونت برم الهيييييييي. تا شب فقط باهات بازي كردم خيلي بهونه ميگرفتي و شير ميخواستي ولي بايد تحمل ميكردي دخترم. همه عروسكا و اسباب بازي هات كه تو ويترين وبالاي کمدت بود ميخواستي ودرآورديم و بازي كرديم. غذا هم خوب خوردي چون گرسنه بودي.موقع خواب ظهر خيلي بهونه گيري كردي چون عادت داشتي زير سينه بخوابي اينقدر گريه كردي تا خوابت برد.  شب هم موقع خواب خيلي گريه كردي يك ساعت راه بردمت تا خوابيدي ولي نصفه شب كه بيدار شدي بهت شير دادم و ماشالله قلپ قلپ ميخوردي چون شيرم هم جمع شده بود و فكر كنم حسابي حال كردي.

روز دوم عيد قربان بود و ظهر رفتيم خونه خاله زهره كه تو همش تو بغل عماد بودي و با آي پد بازي ميكردي. خداروشكر اونجا هم خوب ناهار خوردي. بهونه شير ميگرفتي ولي تا ميگفتم اوف شده قبول ميكردي. عصر هم رفتيم خونه باباجي كه تو ماشين خوابت برد و ديگه با گريه نخوابيدي اونجا هم كه ديگه اينقدرسرت شلوغ بود كه ياد می می نكردي. خخخخخ خداروشكر شام هم خوب خوردي.شب هم تو ماشين خوابت برد ولي اون شب هم تا صبح شير دادم و خوردي.

 

 

 

روزسوم خيلي بهونه به به ميگرفتي. ميدونستي كه ديگه می می تموم شده و همش دم يخچال دنبال به به ميگشتي. فداي تو بشم كه اشتهات باز شده خداروشكر. (البته اين و بگم كه دليل اينكه از شير گرفتمت اين بود كه غذا نميخوردي و خيلي وابسته به شير بودي اين كارو كردم كه غذاخور بشي قربونت برم). ولي عصر موقع خواب ديگه خونه رو گذاشته بودي رو سرت خيلي وحشتناك گريه كردي كه بابا رسا دلش خيلي برات سوخت و ميگفت بهش شير بده كه دعوايي هم بين ما صورت گرفت. چون واقعا اعصاب من خورد شده بود از اينكه همه ميگفتن زود داري از شير ميگيري و گناه داره و از اينجور حرفا. ميخواستم حداقل بابا رسا همراه و كمكم باشه كه بعد از دعوامون رفت تو اتاق و هندس فري گذاشت تو گوشش و موزيك گوش كرد كه صداي گريه تو رو نشنوه چون طاقت گريه هات و نداره. خلاصه اينقدر راه بردمت و لالايي خوندم كه غش كردي. ولي اين آخرين گريه ات بود و بعد از اون موقع خواب ديگه گريه نكردي. بالش و پتو رومياري و ميگي پا لالا. يعني رو پام بخوابي عزيزم. منم برات لالايي ميخونم تا خوابت ببره. خيلي خوشحالم كه اينجوري بالاخره اشتهات باز شد.

 

بقیه در ادامه مطلب

 

 

راستی دو روز بعد از اینکه از هلند اومدیم با علیرضا و نازنین و زندایی لیلا رفتیم شمال... خیلی خوش گذشت چون حسابی چند روز با هم بازی کردین...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد