sarina joonam

1393/04/29

1393/4/22 16:59
نویسنده : maman zizi
620 بازدید
اشتراک گذاری

 

سارینای عزیزم چند روز دیگه 2 سال و چهار ماهت تموم میشه و مامانی با سه ماه تاخیر اومد تا اتفاقاتی که تو این مدت افتاده رو با عکس برات تعریف کنه. تو این مدت خیلی تنبلی کردم و به روز نبودم ولی قول میدم دیگه تکرار نشه و حداقل ماهی یکبار برات بنویسم.

اول بگم که با نمک تر از قبل شدی و حرفایی که میزنی و کارهایی که میکنی دلمون رو میبره قربونت برم. شعرهایی که قبلا با کمک من میخوندی الان خودت به تنهایی میخونی. وقتی من اشپزی میکنم تو هم ظرفاتو میریزی وسط اشپزخونه نمکدون و پارچ اب هم میذاری کنار دستت ماکارونی هم میریزی تو قابلمه کوچولو میگم چکار میکنی میگی دارم غذا درست میکنم برای بابا. آمانی ( ماکارونی) درست میکنم با آب و نمک خنده 

چند روز پیش سر افطار بهت گفتم عسلتو میدی مامانی یه ذره بخورم. نه گذاشتی نه برداشتی خیلی رک گفتی نه... آخه تموش (تموم) میشه... از بس کره و عسل و پنیر و دوست داری کلا عاشق صبحانه هستی.

به وسایلتو اتاقت حس مالکیت پیدا کردی و دوسشون داری... هر کس میاد خونمون میبریش تو اتاقت میگی ببین اتاقم اوشله( خوشگله)... گاهی هم نمیذاری کسی بره تو اتاقت مثلا مامی رفت تو اتاقت نماز بخونه گریه کردی و گفتی نرو اونجا اتاق منه بابایی هم باهات صحبت کرد و گفت مگه تو تو اتاق ما نمیای بخوابی پس همه میتونن تو اتاق تو هم بیان ... خداروشکر دختر حرف گوش کنی هستی و قبول کردی.

راستی دختر قشنگم دندون هفدهمت هم به سلامتی داره درمیاد و خداروشکر باز هم خیلی اذیت نشدی. 

حالا بریم سراغ عکسا ... به ترتیب شروع میکنم از اوایل اردیبهشت

 

این ژست و خودت گرفتی گفتی مامان عس بگیر

 

 

بقیه عکسها در ادامه مطلب

 

تولد نگار دایی سعید همه اومدن خونمون و کادوها رو میخواستی تو باز کنی بعدش هم همرو برده بودی گذاشتی بودی تو کشوت. وقتی نگار میخواست بره خونشون دنبال کادوهاش میگشتیم پیدا نمیکردیم. فهمیدم که کار خودته. ازت پرسیدم رفتی از تو کشوت آوردیشون.... قه قهه

 

جشن عقد عمه ثمینا ( کرمانشاه)

 

فیروزکوه

تا میگیم ژست بگیر اینجوری میکنی 

حیاط خونه شمال

 

دریای جویبار ولی تو از آب دریا که اومد رو پات ترسیدی و جیغ و گریه. باعث شدی نازنین هم که تو آب بود بترسه و بیاد بیرون

سارینا بعد از بستنی خوردن

 

سارینا و نازنین در شالیزار

 

سارینا و دوستاش (پوریا و آرمان )خونه خاله مصی ولی ما نتونستیم یک عکس درست و حسابی از شما بگیریم.

سارینا و آرسام کوچولو

 

رفتیم دریاچه چیتگر این عکسو انداختیم بعدش باد اومد و کلاهتو انداخت تو آب. تو آنچنان گریه ای میکردی که تمام تنت میلرزید و جیغ میزدی کلاااااممممم ... انگار میدونستی که دیگه نمیتونی به دستش بیاری... هرچی میگفتیم ساکت نمیشدی یک لحظه یادم افتاد ماهیها رو دوست داری گفتم باد کلاهتو برد برای ماهیها یکدفعه ساکت شدی گفتی ببینم... دیگه هم گریه نکردی...تازه برای همه تعریف میکردی باد کلاهمو برد برای ماهیها. 

 

اینم گریه سارینا بعد از از دست دادن کلاهش

قربونت بره مادررررر 

 

 

 

یک روز با دوستامون خانه کودک تماشا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

خاله فازی(مامان حسنا)
1 مرداد 93 12:25
عزیز خاله با اون ژست قشنگت حسنا داره عکسهات رو میبینه میگه سانیا دوست منه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد