sarina joonam

1391/09/06

  سارينا جونممم ممم ٨ ما ه و ٣ روزگيت مبارك       ٨ ماه گذشت و ما از بودنت چقدر خوشحاليم. توى اين ٨ ماه انگار زندگي رنگ و بوى ديگه اى داشت. الان كه دارم برات مينويسم بى اختيار داره اشكام سرازير ميشه. دختر قشنگم اينقدر دوستت دارم كه حاضرم دنيا نباشه ولي تو باشي. عاشق اون صداتم وقتي ميگي اده.... ماااامااااا. وقتي ميخواي چيزي رو به ما بفهموني، دستاتو ميگيري بالا و ميگي عهههههههه. عاشق اون دستاي مهربونتم كه وقتي داري شيرميخوي ميكشي به صورتم و با لبام بازي ميكني.عاشق اون لباتم وقتي نميخواي غذا بخوري و محكم روي هم فشار ميدي كه نتونم قاشق و توي دهنت بكنم. عاشق اون بلا بودن و زرنگتيم. عاشق اون...
23 آبان 1392

1391/05/18

      .   .   .    عسل   ما مانی شیطو ن  شده    .   .   . عسل ماماني امروز   چهارماه ونيم  از اومدنت به زمين ميگذره و من و بابايي خدا رو شكر ميكنيم كه دخمل سالمي رو به ما هديه داده. عزيز مامان خيلي  شيرين  شدي و كاراي بامزه اي ميكني. دستاي كوچولوتو به هم گره ميكنى و ميخورى و چه  ملچ و مولوچى  راه ميندازى.  وقتى از يه حركتى خوشت بياد با صداى بلند ميخندى  و صداى  قهقهه  قشنگنت دل ما رو ميبره. بابايي تو رو مي بره جلوي ايينه و تو از ديدن خودت خيلي  ...
21 آبان 1392

1391/1/20

  ساريناي ماماني امروز ازبس گريه كرد ماماني مجبور شد بره سراغ پستونك. يه كم بهتر شدي ولي انگار زياد خوشت نيومده و بعد از چند تا ميك با زبون كوچولوت ميندازيش بيرون. جالب اينه كه وقتي ميندازي بيرون باز گريه ميكني و وقتي دوباره ميذارم تو دهنت با حرص ميك مي زني. ولي اين پستونك خوردن شما زياد دوام نداشت و ديگه نخوردي.      *   *   *    اين  عكس   چند   روز   بعده   در   حال   پستونک   خوردن     *   *   *           ...
21 آبان 1392

1391/1/13

    .   . .   دختر  ناز ممممممم ۱۰ روز گیت   مبارک   .   .   .   ا مروز برای اولین بار بردیمت مهمونی خونه بابابزرگ آریا  ...  آخه امروز سیزده بدره  ...  خیلی خوش گذشت ...    ماشالله تو هم خیلی خانوم بودی ...    بیشتر خوابیدی و فقط برای شیر بلند می شدی ...   امروز لباسی رو که عمو رهی برات فرستاده و من خیلی دوسش دارم و تنت کردم ...   چون الان اندازه شماست و نمیشه گذاشت برای زمستون ...  تو این لباس خیلی ماه شدی قربونت برمممممممم ...   ...
21 آبان 1392

1391/4/15

  ا مروز نيمه شعبانه و پارسال نذر كردم كه اگر خدا تورو به ما بده هرسال تولد امام زمان شيريني بديم. ما هم به قولمون عمل كرديم و وقتي داشتيم ميرفتيم خونه باباجي شيريني خريديم و پخش كرديم. خيلي خوشحالممممممم.  خداياااااا شكرت .  دختر قشنگم بايد بگم كه تو يه داداش شيري هم پيدا كردي و اسمش ايلياست. الان جريانش و برات تعريف ميكنم: سه روز پيش ماماني براي عمل كيسه صفرا بستري شد و مجبور شد تو رو تنها بذاره. اول ميخواستم تو رو هم ببرم بيمارستان ولي خاله زهره گفت كه ممكنه خدايي نكرده مريض بشي از بردنت منصرف شدم عزيزم. مامان مرضيه هم گفت كه مواظبته. ولي تمام نگرانيه من شير خورد نت بود چون شي...
21 آبان 1392

1391/1/8

دختر قشنگممممم...   امروز نافت افتاد و من خیالم راحت شد.... چون احساس می کردم داری درد می کشیدی وقتی می خواستیم پوشکت و عوض کنیم و یا حمامت کنیم...حالا با خیال راحت این کارها رو انجام می دیم قربون شکل ماهت برممممممم... این روزا مهمون هم زیاد داریم...همه می خوان بیان و تو رو ببینن عزیزکممممم... خیلی دوست دارییییییییم مامانی... ...
21 آبان 1392

1391/1/7

سارینا جونمممم...   امروز بابا رسا و مامان مرضیه بردنت برای آزمایش گواتر... از کف پای کوچولو و قشنگت خون گرفتن.... مامان مرضیه می گفت اصلا گریه نکردی و ماشالله خیلی خانوم بودی عزیز دلمممممم...خیلی خیلی دوست دارم....بوووووسسسس امروز شناسنامه دار هم شدی قشنگمممم .... مبارکت باشههههههه. .  . .    اینم از  پاهای  خو شگل  و کوچولو ت که ا ز ش خون  گرفتن   . .  . .  . .   ا ینم از  دست کو چولوت که  حسودیش  نشه    . .  . ...
21 آبان 1392

1391/4/31

  ...   سلام دختر قشنگ مامان   ... از امروز مي خوام لحظه به لحظه خاطرات تو رو اينجا ثبت كنم عزيز دلم. . .  الان حدود  ٤ ماه از تولدت مي گذره و بالاخره فرصت كرديم با كمك خاله ليلا اين وبلاگ و بسازيم.ولي من سعي  مي كنم تا مهمترين اتفقهاي اين مدت رو بنويسم تا هميشه تو يادمون بمونه ...   دخترم سارينا دخترم شاخه گلى است شيرين تر از شهد گلى است مهربان است، صميمى و پاك پاك تر از نرگس و ياس دخترم ساريناست چو گل وانشده بس زيباست روشنى است...خورشيد است! گرم چون حس نشاط دوست است، كودك ...
21 آبان 1392

1391/1/5

سارینا و آب بازی ...     عشق مامانی امروز عمه نرگس اومد و برای اولین بار تو رو حمام کرد.... مامان مرضیه هم کمکش کرد..... معلومه که اب بازی رو دوست داری چون اصلا تو حمام گریه نکردی.... ولی موقع لباس تن کردن حسابی زدی زیر گریه .... مامانی هنوز شیرش نیومده و تو خیلی گرسنه ای عزیزممممممم.... بابایی دیشب مجبور شد ساعت ۲ بره داروخونه و برات شیر خشک بگیره.... یه ذره خوردی و ۳ ساعت خوابیدی گلممممم.... بقیه عکسها در ادامه مطلب                   ...
21 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد