sarina joonam

1392/10/03

  خانوم طلا ٢١ ما هگيت مباا اااررررر ككككككك   دختر عزيزم امروز همزمان با ٢١ ماهه شدنت  يازدهمين دندونت هم جوونه زد. مباركت باشه خوشگلمممممم       تو اين مدت تو خيلي بيشتر حرف ميزني. ميتونم بگم بيشتر كلمه ها رو ميگي. جمله هاي كوتاه هم به كار ميبري. مامان بيا. برو. بشين، بده، بخور، پاشو رو ميگي. براي جوجوها غذا ميريزيم پشت پنجره داد ميزني ميگي جوجو بيا پلو. دايي رو هم ياد گرفتي و اسماشونم ميگي. البته به زبون خودت و خيلي بامزه.  دايي دزيد( سعيد) دايي باسا( پارسا) دايي مسعود و چند مدل تلفظ ميكني آخه برات سخته هنوز فدات شم. رابطه ها رو ميشناسي و اسم هر كسي كه ميگيم خونوادشو ميگي. مث...
5 دی 1392

1392/09/04

  سارينا جونم  ديروز ٢٠ ماه از به دنيا اومدنت گذشت. يعني يك سال و هشت ماهه كه ما از بودنت در كنارمون لذت برديم و عاشقانه دوستت داريم . پريروز يه اتفاق بدي برات افتاد عزيزم. رو تخت ماماني بودي كه يكدفعه سر خوردي و دستت محكم خورد به تخت. خيلي گريه كردي حدود يك ساعت فقط اشك ريختي و من هر جور خواستم حواستو پرت كنم كه ديگه گريه نكني موفق نشدم. تا اينكه يكدفعه خوابت برد. انگار خسته شدي از بس گريه كردي قربونت برممممم. تا شب خوب بودي و بازي ميكردي ولي احساس ميكردم دستت يه كم درد ميكنه چون وقتي ميخواستي از روي زمين بلند شي و دستت و ميذاشتي زمين گريه ميكردي ميگفتي آيييي آييييي. يه كم دستت و ميماليدم دوباره ميرفتي بازي ميكردي. ش...
5 دی 1392

1392/08/15

 ملوسكم امروز اومدم تا از كارايي كه انجام ميدي برات بنویسم. ماشالله هر روز كه ميگذره بانمكتر ميشي قربونت برممممم. كلا كلمه هايي كه ميگي و تا اونايي كه ذهنم ياري كنه برات ميگم. البته به غير از اون چيزايي كه قبلا ميگفتي.        بهت ميگم سارينا من و دوست داري ميگي بله ميگم چند تا ميگي دوتا بعدش ميگي ١٠ تا. جيگرتووووو قربونت برممممم آره وبله و باشه رو خيلي قشنگ ميگي حالا سعي ميكنم فيلم بگيرم از حرف زدنت.   اين رو ياد گرفتي و هر چيزي كه بخواي به ما نشون بدي ميگي اين.   يه تبليغ ميده كه يه بسته آموزشيه به اسم بالا بالا. تو اون و خيلي دوست داري تا نشون بده هر جا باشي زود خود...
5 دی 1392

1392/07/29

  سارینا جونم خانومی شده برای خودش ... چون دیگه شیر مامانشو نمیخوره هفته پيش تصمیم گرفتم كه از شير بگيرمت. دقيقا ١٨ ماه و ٢٠ روزت بود. روز اول سينه مو با ماژيك سياه كردم و صبر زرد ماليدم كه اگر از ماژيك نترسيدي و خوردي از تلخي صبر زرد بدت بياد. ولي وقتي گفتي می می و نشونت دادم و گفتم اوف شده ديگه نخوردي و عقب عقب رفتي. جالب اينه كه ميگفتي دد و لباسمو ميكشيدي روش. دد يعني درشو ببند هر چيزي به قول تو دد داره. ههههههه قربونت برم الهيييييييي. تا شب فقط باهات بازي كردم خيلي بهونه ميگرفتي و شير ميخواستي ولي بايد تحمل ميكردي دخترم. همه عروسكا و اسباب بازي هات كه تو ويترين وبالاي کمدت بود ميخواستي ودرآورديم و بازي كرديم. غذا هم ...
5 دی 1392

91/2/4 تا 91/2/8

  اولین  مسافرت  مسافر  كوچولوي  من             هفته پيش مامان مرضيه و بابا ركني رفتن شمال. ما تصميم داشتيم تعطيلات خرداد كه تو هم يه كم بزرگتر شده باشي بريم شمال كه مامان مرضيه گفت فرناز ومامان وباباش دارن ميان شمال. شما هم بيايين. بابا رسا خيلي خوشحال شد چون يكساله كه مسافرت نرفتيم ولي من مي ترسيدم بريم چون هنوز خيلي ظريف وكوچولويي قربونت برم. ولي توكل كردم به خدا و تو رو سپردم به خودش كه به سلامت بريم و برگرديم. بابايي كه از سر كار برگشت  راه افتاديم. دختر قشنگم براي اولين بار خوابيدي تو كريرت وتا فيروزكوه هم خواب بودي. فقط بلند ميشدي شير مي خوردي و دوبا...
5 دی 1392

شروعی دوباره

  دختر قشنگم امروز بعد از مدتها با خاله لیلا دوباره فرصت کردیم بیاییم و وبلاگتو آپ کنیم عزیزم... البته همیشه خاطرات مهم و برات یادداشت میکردم . شرمنده که نتونستم به روز باشم قول میدم از این به بعد بیشتر بیام و خاطراتتو برات بنویسم... ...
5 دی 1392

1392/03/10

  جشن دندو نی سا رینا جون   دختر نازم امروز يه جشن دندوني خوشگل برات گرفتيم. با كمك خاله ليلا و بابا رسا خونه رو تزيين كرديم. دست خاله ليلا واقعا درد نكنه چون خيلي براي درست كردن تزيينات اين مهموني زحمت كشيد. انشالله بتونيم يه روزي براش جبران كنيم. تا موقع اومدن مهمونا داشتم ميدوييدم. �تو هم همش دنبال من ميومدي و بهم آويزون ميشدي. انگار فهميده بودي كارام امروز زياده و نميذاشتي به كارام برسم. خلاصه كم كم مهمونا اومدن و زديم و رقصيديم ولي تو نميرقصيدي جلوي مهمونا. ميرفتي تو اتاق خودت كه آريا و كهبد و نانا بازي ميكردن براي اونا ناناي ميكردي قربونت برم. همه از اين كارت ميخنديدن. تا اينكه خسته شدي و خوابت برد. منتظر شديم ت...
5 دی 1392

1392/02/31

    ساريناي عزيز مامان، امروز چهارمين مرواريد قشنگت جوونه زد و من هنوز نتونستم جشني رو كه اينهمه برنامه ريزي كرده بودم و برات بگيرم. ميخواستم جمعه گذشته مهموني بگيرم ولي يه اتفاق خيلي بد افتاد و كنسل كرديم. باباجي و مامان اعظم اسباب كشي كردن و رفتن خونه خودشون ولي فرداش باباجي مياد چوب پرده رو از پنجره بياره داخل خونه كه ميخوره به كابل فشار قوي تير چراغ برق و برق ميگيردش. الهي بميرم براش. دستاش و پاهاش سوخته و يك هفته بيمارستان بستري بود. ماهم خونه مامان اعظم موندگار شديم تا باباجي مرخص شد و براش قربوني كرديم و بعد اومديم خونه خودمون. بازم خداروشكر كه به خير گذشت و خدا عمر دوباره به باباجي داد. انشالله هفته آينده اگر خدا ب...
30 آبان 1392

1392/02/07

   عزيز دلممممممم جوونه زدن اولين مر واريدت مبااااارررر كككككك   امروز داشتيم با هم بازي ميكرديم تو رو زمين خوابيده بودي و من داشتم قلقلكت ميدادم و تو ميخنديدي يه لحظه ديدم لثه بالاييت سفيد شده دست زدم ديدم تيزه. كلي ذوق كردم فدات شم. آخه خيلي وقته منتظر اون مرواريد كوچولو هستيم. ديگه نگران شده بوديم چون الان ١٣ ماهت هم تموم شده و خيلي تاخير داشتي. خداروشكر كه بالاخره انتظارمون به سر رسيد. جالب اينه كه اول دندون بالايي دراومده چون معمولا دندون پاييني اول سر ميزنه. به هر حال مباركهههههههه   تنها عکسی که تونستم از دندونای خوشگلت بگیرم ولی درپوش لنزو آوردی جلوی دوربین و عکس اینجوری از آب دراومد...خ...
29 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد