1391/05/18
. . . عسل مامانی شیطون شده . . .
عسل ماماني امروز چهارماه ونيم از اومدنت به زمين ميگذره و من و بابايي خدا رو شكر ميكنيم كه دخمل سالمي رو به ما هديه داده. عزيز مامان خيلي شيرين شدي و كاراي بامزه اي ميكني. دستاي كوچولوتو به هم گره ميكنى و ميخورى و چه ملچ و مولوچى راه ميندازى. وقتى از يه حركتى خوشت بياد با صداى بلندميخندى و صداى قهقهه قشنگنت دل ما رو ميبره. بابايي تو رو مي بره جلوي ايينه و تو از ديدن خودت خيلي ذوق مي كني و دست و پاهاي كوچولوت و حسابى تكون ميدى و مي خندى. گاهي هم از ذوق جيغميكشى گلم. بابايي هم خوشش مياد كه رد پاهات و بذاره رو ايينه.
خوشگل مامان ولي پر توقع هم شديااااااا.اصلا انتظار نداري با صداي بلند باهات صحبت كنيم فكر ميكني داريم دعوات ميكنيم. مثلا بابايي امروز كه از سركار اومد و ما با هم درو براش باز كرديم چند بار يواش زد به صورتت تا براش بخندي ولي زدي زير گريه و من و بابايي همين جور به هم نگاه كرديم. بعدش هم من گفتم چه دخمل لوسي داريم ماااااا. چند وقت پيش هم تو اسانسور بوديم و من گرفته بودمت جلوي ايينه و داشتي مي خنديدى كه بابا رسا به شوخي با دستش زد پشت گردن شما و گفت نخند نخند و اون موقع تو شروع كردي به گريههههههه. انگار فقط مي خواي قربون صدقت بريم و اصلا با لحن تند با شما صحبت نكنيم. فداي تو بشم ماماني كه اينقدر لوسييييييي.
. . . واااااااااااای ببین چه گریه ای می کنه دخترم . . .
راستي چند شبه كه شما رو موقع خواب پوشك نميكنم تا راحت باشي. شما هم دختر خوب و خانومي هستى و تا صبح اصلا جيش نميكنى. قربونت برممممممم.
. . .. . . . .. . . . .. . . . .. . . . .. . . . .. . .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی