sarina joonam

1391/1/13

    .   . .   دختر  ناز ممممممم ۱۰ روز گیت   مبارک   .   .   .   ا مروز برای اولین بار بردیمت مهمونی خونه بابابزرگ آریا  ...  آخه امروز سیزده بدره  ...  خیلی خوش گذشت ...    ماشالله تو هم خیلی خانوم بودی ...    بیشتر خوابیدی و فقط برای شیر بلند می شدی ...   امروز لباسی رو که عمو رهی برات فرستاده و من خیلی دوسش دارم و تنت کردم ...   چون الان اندازه شماست و نمیشه گذاشت برای زمستون ...  تو این لباس خیلی ماه شدی قربونت برمممممممم ...   ...
21 آبان 1392

1391/4/15

  ا مروز نيمه شعبانه و پارسال نذر كردم كه اگر خدا تورو به ما بده هرسال تولد امام زمان شيريني بديم. ما هم به قولمون عمل كرديم و وقتي داشتيم ميرفتيم خونه باباجي شيريني خريديم و پخش كرديم. خيلي خوشحالممممممم.  خداياااااا شكرت .  دختر قشنگم بايد بگم كه تو يه داداش شيري هم پيدا كردي و اسمش ايلياست. الان جريانش و برات تعريف ميكنم: سه روز پيش ماماني براي عمل كيسه صفرا بستري شد و مجبور شد تو رو تنها بذاره. اول ميخواستم تو رو هم ببرم بيمارستان ولي خاله زهره گفت كه ممكنه خدايي نكرده مريض بشي از بردنت منصرف شدم عزيزم. مامان مرضيه هم گفت كه مواظبته. ولي تمام نگرانيه من شير خورد نت بود چون شي...
21 آبان 1392

1391/1/8

دختر قشنگممممم...   امروز نافت افتاد و من خیالم راحت شد.... چون احساس می کردم داری درد می کشیدی وقتی می خواستیم پوشکت و عوض کنیم و یا حمامت کنیم...حالا با خیال راحت این کارها رو انجام می دیم قربون شکل ماهت برممممممم... این روزا مهمون هم زیاد داریم...همه می خوان بیان و تو رو ببینن عزیزکممممم... خیلی دوست دارییییییییم مامانی... ...
21 آبان 1392

1391/1/7

سارینا جونمممم...   امروز بابا رسا و مامان مرضیه بردنت برای آزمایش گواتر... از کف پای کوچولو و قشنگت خون گرفتن.... مامان مرضیه می گفت اصلا گریه نکردی و ماشالله خیلی خانوم بودی عزیز دلمممممم...خیلی خیلی دوست دارم....بوووووسسسس امروز شناسنامه دار هم شدی قشنگمممم .... مبارکت باشههههههه. .  . .    اینم از  پاهای  خو شگل  و کوچولو ت که ا ز ش خون  گرفتن   . .  . .  . .   ا ینم از  دست کو چولوت که  حسودیش  نشه    . .  . ...
21 آبان 1392

1391/4/31

  ...   سلام دختر قشنگ مامان   ... از امروز مي خوام لحظه به لحظه خاطرات تو رو اينجا ثبت كنم عزيز دلم. . .  الان حدود  ٤ ماه از تولدت مي گذره و بالاخره فرصت كرديم با كمك خاله ليلا اين وبلاگ و بسازيم.ولي من سعي  مي كنم تا مهمترين اتفقهاي اين مدت رو بنويسم تا هميشه تو يادمون بمونه ...   دخترم سارينا دخترم شاخه گلى است شيرين تر از شهد گلى است مهربان است، صميمى و پاك پاك تر از نرگس و ياس دخترم ساريناست چو گل وانشده بس زيباست روشنى است...خورشيد است! گرم چون حس نشاط دوست است، كودك ...
21 آبان 1392

1391/1/5

سارینا و آب بازی ...     عشق مامانی امروز عمه نرگس اومد و برای اولین بار تو رو حمام کرد.... مامان مرضیه هم کمکش کرد..... معلومه که اب بازی رو دوست داری چون اصلا تو حمام گریه نکردی.... ولی موقع لباس تن کردن حسابی زدی زیر گریه .... مامانی هنوز شیرش نیومده و تو خیلی گرسنه ای عزیزممممممم.... بابایی دیشب مجبور شد ساعت ۲ بره داروخونه و برات شیر خشک بگیره.... یه ذره خوردی و ۳ ساعت خوابیدی گلممممم.... بقیه عکسها در ادامه مطلب                   ...
21 آبان 1392

1391/4/3

      سه   ما هگي  سارينا   جو ووو نمممممم   مبار ك امروز هم من و بابايي شمارو برديم براي اندازه گيري قد و وزن. وزنت  ٥٥٥٠   شده بود و قدت  ٦٠ سانتي متر. وزنت  ٢٠٠   گرم كم بود و ماماني خيلي غصه خورد عزيز دلم ...  دكتر گفت شيرم كم شده و بايد تقويت كنم ...  ليدي ميل هم گفت بخورم ...  فدات شم ماماني ، قول ميدم كه هركاري بتونم انجام بدم تا شما حسابي سير بشي و قوي بشي. ولي خدا رو شكر ميكنم كه سالمي گلم . .. بقیه عکسها در ادامه مطلب       ...
21 آبان 1392

1391/5/5

      واااااي بازم واكسن...                             امروز هم نوبت واكسن  ٤  ماهگيت بود خانوم خوشگله و جيگر ماماني برات كباب ...  وزنت تو چهار ماهگي  ٦١٠٠  و قدت  ٦٣  بود ...  خداروشكر وزن گيريت بهتر شده بود ولي دكتر يه غذاي كمكي داد كه وزن گيريت بيشتر بشه ولي طبق معمول كه چيزي جز شير ماماني نمي خوري اون غذا رو هم نخوردي. ( خدائيش بد مزه بود من يه كم خوردم. هههههه ) موقع واكسن زدن خيلي گريه كردي قربونت برم ...  امروز هم حالت زياد خوب نبود و يه ذره تب هم داشتي ...
21 آبان 1392

1391/3/5

                            الهي قربونت برم ماماني ...   ديروز روز واكسنت بود و من و بابا رسا شمارو برديم درمانگاه ...  خيلي برات ناراحت بودم چون طاقت دردكشيدنت رو نداشتم ...  اول قد و وزنت رو گرفتن و بعد به دو تا پاهاي نازت واكسن زدن ...  خيلي گريه كردي ماماني ولي زود اروم شدي ...  قربون اون صبوريت برم ...  وزنت تو دو ماهگي  ٥  كيلو بود و قدت ٥٨  سانتي متر و دور سر  ٣٧.٥ ...  همه چي خوب بود و از اين بابت خيلي خوشحال بودم ... ...
20 آبان 1392

1391/2/13

  * * * * *  چهل   روز گيت   مبا رك  ماما ني  * * * * * * عزيز مامان امروز چهل روزه شدي و مامان مرضيه امروز اومد و تو يه ظرف اب سوره يس و چند تا دعاي ديگه خوند و برديمت حموم و اون اب و رو سرت ريختيم. بعدش هم چند تا عكس يادگاري گرفتيم  ...  قربونت برم من....عزیزم... ...
20 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد