sarina joonam

شروعی دوباره

  دختر قشنگم امروز بعد از مدتها با خاله لیلا دوباره فرصت کردیم بیاییم و وبلاگتو آپ کنیم عزیزم... البته همیشه خاطرات مهم و برات یادداشت میکردم . شرمنده که نتونستم به روز باشم قول میدم از این به بعد بیشتر بیام و خاطراتتو برات بنویسم... ...
5 دی 1392

1392/03/10

  جشن دندو نی سا رینا جون   دختر نازم امروز يه جشن دندوني خوشگل برات گرفتيم. با كمك خاله ليلا و بابا رسا خونه رو تزيين كرديم. دست خاله ليلا واقعا درد نكنه چون خيلي براي درست كردن تزيينات اين مهموني زحمت كشيد. انشالله بتونيم يه روزي براش جبران كنيم. تا موقع اومدن مهمونا داشتم ميدوييدم. �تو هم همش دنبال من ميومدي و بهم آويزون ميشدي. انگار فهميده بودي كارام امروز زياده و نميذاشتي به كارام برسم. خلاصه كم كم مهمونا اومدن و زديم و رقصيديم ولي تو نميرقصيدي جلوي مهمونا. ميرفتي تو اتاق خودت كه آريا و كهبد و نانا بازي ميكردن براي اونا ناناي ميكردي قربونت برم. همه از اين كارت ميخنديدن. تا اينكه خسته شدي و خوابت برد. منتظر شديم ت...
5 دی 1392

1392/02/31

    ساريناي عزيز مامان، امروز چهارمين مرواريد قشنگت جوونه زد و من هنوز نتونستم جشني رو كه اينهمه برنامه ريزي كرده بودم و برات بگيرم. ميخواستم جمعه گذشته مهموني بگيرم ولي يه اتفاق خيلي بد افتاد و كنسل كرديم. باباجي و مامان اعظم اسباب كشي كردن و رفتن خونه خودشون ولي فرداش باباجي مياد چوب پرده رو از پنجره بياره داخل خونه كه ميخوره به كابل فشار قوي تير چراغ برق و برق ميگيردش. الهي بميرم براش. دستاش و پاهاش سوخته و يك هفته بيمارستان بستري بود. ماهم خونه مامان اعظم موندگار شديم تا باباجي مرخص شد و براش قربوني كرديم و بعد اومديم خونه خودمون. بازم خداروشكر كه به خير گذشت و خدا عمر دوباره به باباجي داد. انشالله هفته آينده اگر خدا ب...
30 آبان 1392

1392/02/07

   عزيز دلممممممم جوونه زدن اولين مر واريدت مبااااارررر كككككك   امروز داشتيم با هم بازي ميكرديم تو رو زمين خوابيده بودي و من داشتم قلقلكت ميدادم و تو ميخنديدي يه لحظه ديدم لثه بالاييت سفيد شده دست زدم ديدم تيزه. كلي ذوق كردم فدات شم. آخه خيلي وقته منتظر اون مرواريد كوچولو هستيم. ديگه نگران شده بوديم چون الان ١٣ ماهت هم تموم شده و خيلي تاخير داشتي. خداروشكر كه بالاخره انتظارمون به سر رسيد. جالب اينه كه اول دندون بالايي دراومده چون معمولا دندون پاييني اول سر ميزنه. به هر حال مباركهههههههه   تنها عکسی که تونستم از دندونای خوشگلت بگیرم ولی درپوش لنزو آوردی جلوی دوربین و عکس اینجوری از آب دراومد...خ...
29 آبان 1392

1392/01/15

  دختر قشنگم بالاخره مسافرت دو هفته اي ما تموم شد و حالا وقتشه كه برات تعريف كنم كجاها رفتيم و چه كار كرديم.  سال تحويل خونه خودمون بوديم و يه سفره هفت سين كوچولو درست كرديم و چند تا عكس يادگاري انداختيم شب هم رفتيم خونه باباجي عيد ديدني و همه دور هم جمع بوديم. مامي و دادا هم قبل عيد رفتن شمال و ما تلفني عيدو بهشون تبريك گفتيم.        اول عيد ساعت ٤ صبح سفرمون و شروع كرديم و رفتيم نطنز خونه خاله زهرا مامان مبين و متين. همينطور كه قبلا گفتم تولدت و اونجا برگزار كرديم ويه خاطره خوب اونجا به جا گذاشتيم. يه روز هم رفتيم تامه كنار چشمه كه تو اونجا خوابيدي و يه كوچولو آفتاب گرفتي  ...
28 آبان 1392

1392/01/03

تولد تولد تولد ت مبا اااار رررر كككك. مبارك مبارك تولد ت مبا ااااا رررررر كككككك   عزيز دلم يكساله شدنت و همچنين عيدت مبارك. به قول كلاه قرمزي تفلد عيد شما مبارك. خخخخخ خدايا چقدر خوشحالم كه دختر دردونه ما يكساله شد. دختر نازنينم بايد بگم كه ما الان نطنز خونه خاله زهرا هستيم واولين تولدتو خونه خاله جشن گرفتيم. يه تولد خودموني كه فقط خاله ها و دايي ها و بچه هاشون و مامان اعظم و باباجي مهمونامون بودن. چون همگي با هم اومديم مسافرت. امروز عصر با كمك بابا و بچه ها بادكنكها رو باد كرديم و اتاق و تزيين كرديم. تو هم كه حسابي با بادكنكها بازي ميكردي و حالشو ميبردي قربونت برمممممم. بعد بابا و دايي مسعود رفتن ...
26 آبان 1392

1391/1/3

     ... امرو ز بهترين روز  زندگی  من و باباييه  عسلم ... بالاخره ٩ماه انتظار كه براي من ٩سال گذشت به پايان رسيد.چون وقتي تو اومدي تو دل ماماني خانم  دكتر براي اين كه تو سالم به دنيا بياي به مامان گفت كه استراحت كنه و مواظب تو باشه. خداروشكر كه با همه سختي ها جيگر مامان صحيح و سالم به دنيا اومد .      امروز سوم عيده و ما ساعت ٦ صبح رفتيم بیمارستان و بستري شدم. خانم دكتر ساعت ٩  اومد و من لباس اتاق عمل پوشيدم و رفتم تو اتاق عمل. خيلي هيجان داشتم تا تو رو ببينم. بابايي و مامان اعظم  و مامان مرضيه  و بابا رك...
24 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد