sarina joonam

1391/1/5

سارینا و آب بازی ...     عشق مامانی امروز عمه نرگس اومد و برای اولین بار تو رو حمام کرد.... مامان مرضیه هم کمکش کرد..... معلومه که اب بازی رو دوست داری چون اصلا تو حمام گریه نکردی.... ولی موقع لباس تن کردن حسابی زدی زیر گریه .... مامانی هنوز شیرش نیومده و تو خیلی گرسنه ای عزیزممممممم.... بابایی دیشب مجبور شد ساعت ۲ بره داروخونه و برات شیر خشک بگیره.... یه ذره خوردی و ۳ ساعت خوابیدی گلممممم.... بقیه عکسها در ادامه مطلب                   ...
21 آبان 1392

1391/4/3

      سه   ما هگي  سارينا   جو ووو نمممممم   مبار ك امروز هم من و بابايي شمارو برديم براي اندازه گيري قد و وزن. وزنت  ٥٥٥٠   شده بود و قدت  ٦٠ سانتي متر. وزنت  ٢٠٠   گرم كم بود و ماماني خيلي غصه خورد عزيز دلم ...  دكتر گفت شيرم كم شده و بايد تقويت كنم ...  ليدي ميل هم گفت بخورم ...  فدات شم ماماني ، قول ميدم كه هركاري بتونم انجام بدم تا شما حسابي سير بشي و قوي بشي. ولي خدا رو شكر ميكنم كه سالمي گلم . .. بقیه عکسها در ادامه مطلب       ...
21 آبان 1392

1391/5/5

      واااااي بازم واكسن...                             امروز هم نوبت واكسن  ٤  ماهگيت بود خانوم خوشگله و جيگر ماماني برات كباب ...  وزنت تو چهار ماهگي  ٦١٠٠  و قدت  ٦٣  بود ...  خداروشكر وزن گيريت بهتر شده بود ولي دكتر يه غذاي كمكي داد كه وزن گيريت بيشتر بشه ولي طبق معمول كه چيزي جز شير ماماني نمي خوري اون غذا رو هم نخوردي. ( خدائيش بد مزه بود من يه كم خوردم. هههههه ) موقع واكسن زدن خيلي گريه كردي قربونت برم ...  امروز هم حالت زياد خوب نبود و يه ذره تب هم داشتي ...
21 آبان 1392

1391/3/5

                            الهي قربونت برم ماماني ...   ديروز روز واكسنت بود و من و بابا رسا شمارو برديم درمانگاه ...  خيلي برات ناراحت بودم چون طاقت دردكشيدنت رو نداشتم ...  اول قد و وزنت رو گرفتن و بعد به دو تا پاهاي نازت واكسن زدن ...  خيلي گريه كردي ماماني ولي زود اروم شدي ...  قربون اون صبوريت برم ...  وزنت تو دو ماهگي  ٥  كيلو بود و قدت ٥٨  سانتي متر و دور سر  ٣٧.٥ ...  همه چي خوب بود و از اين بابت خيلي خوشحال بودم ... ...
20 آبان 1392

1391/2/13

  * * * * *  چهل   روز گيت   مبا رك  ماما ني  * * * * * * عزيز مامان امروز چهل روزه شدي و مامان مرضيه امروز اومد و تو يه ظرف اب سوره يس و چند تا دعاي ديگه خوند و برديمت حموم و اون اب و رو سرت ريختيم. بعدش هم چند تا عكس يادگاري گرفتيم  ...  قربونت برم من....عزیزم... ...
20 آبان 1392

1391/6/18

  * * *   به به غذای خوشمزه   * * *   قند عسلم ديگه ٥ ماه و نيمه شدي و از امروز شروع كردي به غذا خوردن. البته با تشخيص دكترت. ماماني برات فرني ارد برنج درست كرد و شما نوش جان كردى و خوشبختانه خيلي دوست داشتى. بعدش هم اب جوشيده خوردي و فكر كنم خيلي بيشتر خوشت اومد چون همچين ملچ و مولوچي ميكردي كه بيا و ببين. نوش جووووووونت عزيز دلمممممممم.   خانوم  طلا قرار بود از مسافرت كه مياييم خاطرات سومين سفرت رو برات بنويسم ولي به خدا اصلا تا الان فرصت نكردم. تو اين سفر هم خيلي خانوم بودى ولي تو ماشين يه كوچولو حوصله ات سر مي رفت و خداييش ح...
19 آبان 1392

1391/6/1

      ساريناى قشنگ ما ،  خيلي خواستنى شدى مامانى  . قبلا صبح ها كه از خواب پا ميشدى بى سروصدا با خودت بازى مى كردى، گاهى اوقات هم دور خودت ميچرخيدى تا امروز صبح كه بيدار شدى و حدود نيم ساعت با خودت حرف ميزدى ...                        اااااااا وووووووو  ااااااييييييييي   قققققققووووووو                                                                ...
19 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد