sarina joonam

1391/07/03

1392/8/18 17:47
نویسنده : maman zizi
174 بازدید
اشتراک گذاری
فرشته محبوبممممممم ٦ ماهگيت مبارك  هووووووورررررررااااااا


دخملكم امشب  همزمان با تولد ماماني ٦ ماهگي شما رو هم جشن گرفتيم. يه جشن خودموني و ساده كه مهمونامون خاله ليلا و مامان اعظم و باباجي و مامان مرضيه و باباركني بودن .... البته قرار بود شام بريم بيرون ولي چون شما سرما خوردي و حالت زياد خوب نبود خونه مونديم و از بيرون شام گرفتيم. ماماني هم يه كيك خوشمزه درست كرد و شما هم خوشت ميومد كه دستاتو بكني تو كيك با اينكه مريض بودي.... اي شيطوووووون بلاااااااا

 


ولي امروز خيلي اذيت شدي گلمممممم ... از صبح كه بيدار شدي خيلي بي حال بودي، سرفه ميكردي و ابريزش بيني شديد هم داشتي... فقط مي خواستي بغل ماماني باشي و سرتو بذاري رو شونه هام.... قربونت برم من خدا كنه هيچ وقت مريضيتو نبينم مادرررررررر... عصر كه بابا رسا اومد خونه رفتيم دكتر.... اقاي دكتر گفت شما تب هم داري و دارو تجويز كرد... الهي فدات بشم من كه تو اتاق دكتر هم شيطوني ميكردي. ابروي من و بردي ماماني....  وقتي دكتر داشت صداي قلب نازنينتو گوش مي داد شما نميذاشتي و مي خواستي با گوشيش بازي كني. وسائل دكتر و از رو ميزش انداختي زمين .... خلاصه دكتر گفت ماشالله چه دختر شيطوني داري،  چون زياد ورجه وورجه مي كنه وزنش زياد بالا نميره ... راستي وزنت تو ٦ ماهگي ٧١٥٠ شده بود كه از ماه پيش وزن گيريت بهتر شده بود خدارو شكر...قدت ٦٦ و دور سرت ٤١.٦.... الان سه روزه كه سوپ مي خوري و خداروشكر خيلي هم دوست داري. امروز برات سرلاك گندم هم خريدم كه بخوري و حسابي جون بگيري دخترم.... انشالله زودتر خوب بشي كه ماماني طاقت مريضيتو نداره عسلم. 

ساريناي ماماني الان يك ماهه كه شما سينه خيز ميري و چند روزي هم رو دست و زانوهات بلند ميشي و تلاش مي كني براي چهار دست و پا رفتن... خيلي دوست داري بري رو سراميك و اگر حواسمون نباشه شروع مي كني به ليس زدن سراميك. دمپايي رو فرشي ماماني رو هم دوست داري چون تا ميشينم خودتو سريع مي رسوني به من تا دمپايي هامو بخوري( اخه من چه طور به شما بگم اين چيزا كثيففففففففن ) .... قشنگ ماماني ديگه مي توني بدون كمك بشيني ولي بايد هواتو داشته باشيم چون يكدفعه از پشت خودتو پرت ميكني....
 
 
 

 راستي گوشاتو هم سوراخ كرديم و با بابا رسا هم رفتيم و برات گوشواره خريديم و پلاك اسم قشنگتو سفارش داديم كه بسازن ...
 
 
 
 

 
 
 
 
ميگن دخترا بابايي هستن و راست گفتنا.... وقتي بابايي از سر كار مياد نمي دوني براش چه كار مي كني.... اينقدر دست و پا ميزني تا بابايي بغلت كنه. ولي بابايي بايد بره دست و صورتشو بشوره تا شما رو بغل كنه، اون وقته شما مي زني زير گريه ... حالا گريه نكن و كي گريه كن... تا اينكه بابا شما رو بغل ميكنه و مي بوسه و شما هم با خنده ات خستگي رو از تن بابايي بيرون مي كني. 
عزيز دل ما ... دردونه ما... دوست دارييييييمممممم. 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد