sarina joonam

1392/06/20

1392/10/8 18:38
نویسنده : maman zizi
698 بازدید
اشتراک گذاری

 

سفر يك ماهه سارينا خانوم به اروپا

 

 

 

 

سارينا جونم اومدم برات از مسافرتمون بنويسم كه كجاها رفتيم و چه چيزايي ديديم و چه كارهايي كرديم. 

عمو رهي خيلي دلش ميخواست تو رو ببينه براي همين برامون دعوتنامه فرستاد تا با دادا و مامي بريم هلند. بابا رسا نتونست بياد چون بهش مرخصي نميدادن ماهم بابايي رو تنها گذاشتيم و براي خودمون يك ماه رفتيم گردش. البته جاش خيلي پيشمون خالي بود.  اولين ملاقات با عمو رهي تو فرودگاه بود تو هم تازه از خواب بيدار شده بودي و از عمو رهي غريبي كردي و نرفتي بغلش. روزاي اول ازش خجالت ميكشيدي ولي بعدا بهتر شدي البته عمو رهي ميدو نست چطور باهات رفتار كنه كه هم باهاش دوست باشي هم ازش حساب ببري و وسايلشو به هم نريزي.

 

  

 

سابرينا رو هم خيلي دوست داشتي و هر جا ميرفتيم دستشو ميگرفتي و راه ميرفتي. بغلش ميرفتي و باهاش بازي ميكردي. اونم خيلي تو رو دوست داشت. بهش ميگفتي ميما چون گفتن اسمش برات سخت بود. و ياد گرفته بودي همش ميگفتي hello mima. 

 

 

 

بقیه ماجراهای سفر سارینا در ادامه مطلب 


 

 

عمو رهي دو تا هم سگ داره البته به قول خودت هاپو. يكيشون سياه و كوچيك كه البته پير شده به اسم سايمون كه تو اسمشو گذاشته بودي دوبا. نميدونم چرا دوبا صداش ميكردي. يكي هم بزرگتر و جوون تر و شيطون تر. كه اسمش سم بود و تو هاپو صداش ميكردي. من فكر ميكردم كه ازشون بترسي ولي ماشالله انگار حيوونا رو دوست داري و اصلا ازشون نترسيدي. روزاي اول وقتي يكي از ما كنارت بود نزديكشون ميشدي و بهشون دست ميزدي ولي بعدا خودت ميرفتي پيششون و بهشون غذا هم ميدادي. عمو رهي ميگفت سارينا نون بهشون نده اونا بايد غذاي خودشون و بخورن ولي تو يواشكي بهشون همه چي ميدادي. گاهي هم من لقمه ميذاشتم تو دهنت كه خودت بخوري ميرفتي پيش هاپوها از دهنت درمياوردي و ميدادي به اونا. خخخخخ. خيلي از دستت ميخنديديم خلاصه خيلي باهاشون رفيق شده بودي. مامان سابرينا هم يه سگ داشت به اسم بو. براي اولين بار كه ديديش اسمشو سريع ياد گرفتي. بو رو هم دوست داشتي. يه جمله اي هم هميشه تكرار ميكردي. ميگفتي بو لالا هاپو لالا 

 


 

 

 عمو رهي اول برات يه كالسكه خريد كه وقتي ميريم بيرون بشيني توش و خسته نشي. ولي نميدونم چرا به زور بايد سوار كالسكه ميكرديمت. اشك ميريختي و نميخواستي بشيني. دوست داشتي خودت راه بري يا بغل من باشي.  بعدش رفتيم  برات چند دست لباس خريدیم كه تو ماشالله تو فروشگاه بدو بدو ميكردي وهمه چي و ميخواستي به هم بريزي. 

 

 

 

 

عمو رهي برامون برنامه يه مسافرت دو هفته اي ترتيب داده بود كه بريم سوييس و ايتاليا. اول رفتيم زوريخ كه شهر بسيار زيبايي بود رفتيم كنار درياچه و تو قوها و اردكها رو تماشا ميكردي و ذوق كرده بودي از ديدن اونها. با صداي بلند صداشون ميكردي جوجو. جوجو.

 

 

 

يه خانوم و آقايي هم با طنابهاي بزرگ كه گره داشت حبابهاي بزرگي درست ميكردن و بچه ها ميدويدند تا حبابها رو بگيرن تو هم دستت و دراز ميكردي كه بگيريشون و غش غش ميخنديدي. خيلي اين بازي رو دوست داشتي.

 

 

 روز بعد رفتيم پارك روبه روي هتل و تا دلت خواست بازي كردي و ماشين سكه اي سوار شدي البته با رانندگي ماماني 

 

    

 

 

 سوييس بهشت بود مناظر و طبيعت بسيار زيبايي داشت. اونجا رو ترك كرديم و رفتيم ايتاليا. مسير زياد بود ولي چون جاده ها و ماشين عمو رهي خوب بودن خسته نميشديم. تو بيشتر تو بغل مامان بودي و شير ميخوردي و ميخوابيدي. وقتي بيدار بودي با آي پد بازي ميكردي يا جلوي پاي ماماني مي ايستادي و با هم شعر ميخونديم و بازي ميكرديم. گاهي هم ميرفتي عقب پيش مامي و بالاخره سرگرم بودي.

 

 

دو روز ميلان بوديم و بعد رفتيم چند تا از روستاهاي ايتاليا كه تو كوههاي آلپ بود و ديديم و٤روز هم رفتیم رم که شهر قدیمي و قشنگي بود. تو هتل با دادا ميرفتي استخر آب بازي ميكردي و ديگه نميشد آوردت بيرون. از بس آب بازي دوست داشتي عزيزم. ولي اصلا خوب غذا نميخوردي عمو رهي كلي غذاي بچه خريده بود ولي لب به هيچكدوم نزدي. فقط سيب زميني سرخ كرده و نون ميخوردي. با چند مدل پنير كه خيلي دوست داشتي. فقط گير ميدادي به ماماني كه شير بدم و خيلي برام سخت بود تو مسافرت. زياد هم گريه ميكردي چون هم به اين مسافرت هاي طولاني عادت نداشتي هم بايد زياد رو كالسكه مينشستي و خسته ميشدي. حق داشتي دخترم ولي ماماني هم خيلي خسته ميشد.  خلاصه يك روز هم با كشتي رفتيم ونيز و يك پيراهن هم از اونجا براي شما يادگاري خريديم. ونيز هم خيلي قشنگ بود يك شهريه كه روي آب بنا شده. هيچ ماشيني اونجا نيست فقط با قايق و كشتي ميشه رفت و آمد كرد. و فقط خيابان اصليش كه بازار شهر هم هست همه پياده ميتونستن تردد داشته باشن. تو ميدون شهر يه عالمه كبوتر بود كه تو با ديدنشون ميدويدي دنبالشون و جوجو جوجو ميكردي. عمو رهي هم چند تا عكس خوشگل ازت انداخت با جوجوها  

 

 

تو روستاي آندرياس كه تو خونه عموي سابرينا جون اقامت داشتيم يه همسايه اي بود به اسم لينا. اين خانوم عاشق تو شده بود روزي چند بار ميومد و باهات حرف ميزد خيلي عاشقانه بهت ميگفت بلي سيما يعني تو خيلي زيبايي. راستي اين و بگم كه اونجا از قيافه تو خيلي خوششون ميومد بعضيها ازت عكس ميگرفتن گاهي تو رو به هم نشون ميدادن. بهت ميخنديدن تو هم بهشون لبخند ميزدي و يه بار تو رستوران ما رو به خانومي كه بهت ميخنديد معرفي ميكردي. خلاصه فهميدم كه ماشالله روابط عموميت خيلي خوبه. خخخخخ. روز آخري كه ميخواستيم برگرديم هلند ساعت ٤ صبح لينا جلوي در ايستاده بود تا تو رو ببينه و ازت خداحافظي كنه. بارون شديدي هم ميومد وقتي تورو ديد شروع كرد به گريه كردن اشك ميريخت و به ايتاليايي باهات صحبت ميكرد و بوست ميكرد ما هم گريمون گرفته بود خيلي با احساس بود دلم خيلي براش سوخت. چترشو روي سرمون گرفت و تا ماشين همراهيمون كرد و همينطور گريه ميكرد. بالاخره حركت كرديم و برگشتيم تو هم تو بغل ماماني خوابت برد.

از مسير اتريش برگشتيم اتريش هم بسيار بسيار طبيعت زيبا و رويايي داشت. از داخل يه روستايي رد شديم كه دلم ميخواست چند تا چشم ديگه هم داشتم و خوب تماشا ميكردم از بس زيبا بود. تو هم خوابیده بودی. 

هلند هم خیلی قشنگ بود نزديك خونه عمو رهي يه جايي بود كه چند تا حيوون و پرنده رونگهداري ميكردن و تو خيلي با ديدنشون ذوق ميكردي. يه روز با سابرينا و مامي رفتيم باغ وحش آمستردام از بس به حيوونا علاقه نشون ميدادي. 

  

 

يه مسافرت يك روزه هم به پاريس داشتيم كه بهمون خيلي خوش گذشت. 

 

بالاخره وقت برگشتن ما رسيد. مامي و دادا اونجا موندن و من و تو برگشتيم پيش بابايي.

 

اینم چند تا عکس یادگاری از مسافرت سارینا خانوم

 

 

 

ایتالیا_ روستای آندریاس _ آبتنی تو یه روز گرم آفتابی 

 

  تو فرانسه از بس خسته شدی یکدفعه انرژیت تموم شد و خوابت برد.  

 

ایتالیا_ آندریاس 

 

ایتالیا_ رم_ هتل شرایتون 


 

فرانسه_ پاریس

 

هلند_ آمستردام

 

استودیوی عمو رهی وقتی خواب بودی 

 

ایتالیا_ رم

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد