1392/09/04
سارينا جونم ديروز ٢٠ ماه از به دنيا اومدنت گذشت. يعني يك سال و هشت ماهه كه ما از بودنت در كنارمون لذت برديم و عاشقانه دوستت داريم .
پريروز يه اتفاق بدي برات افتاد عزيزم. رو تخت ماماني بودي كه يكدفعه سر خوردي و دستت محكم خورد به تخت. خيلي گريه كردي حدود يك ساعت فقط اشك ريختي و من هر جور خواستم حواستو پرت كنم كه ديگه گريه نكني موفق نشدم. تا اينكه يكدفعه خوابت برد. انگار خسته شدي از بس گريه كردي قربونت برممممم. تا شب خوب بودي و بازي ميكردي ولي احساس ميكردم دستت يه كم درد ميكنه چون وقتي ميخواستي از روي زمين بلند شي و دستت و ميذاشتي زمين گريه ميكردي ميگفتي آيييي آييييي. يه كم دستت و ميماليدم دوباره ميرفتي بازي ميكردي. شب زنگ زدم به عمو سعيد ولي خواب بودن. صبح دوباره زنگ زدم و ماجرا رو گفتم كه عمو گفت بايد بريم عكس بگيريم و ببريم براشون. ما هم با دادا و مامي رفتيم مطب و با هزار مصيبت از دستت عكس گرفتيم. مگه ميذاشتي؟؟؟ نميدونم چرا از مطب و دكتر ميترسي عزيز دلم؟؟؟ خلاصه عمو سعيد گفت استخوان دستت ترك برداشته و بايد گچ بگيريم. تا يك ماه هم بايد تو گچ باشه. خيلي غصه خوردم و گريه كردم قربونت برم. آخه يك ماه كم نيست. به هر حال عمو دستت و گچ گرفت و اومديم خونه. تو هم همش دستتو نگاه ميكردي ميگفتي عمو دت يعني عمو دربياره اونو از دستت. ولي امروز انگار بهش عادت كردي و همه كار باهاش ميكني فدات شممممم. بازم خداروشكر كه اتفاق بدتري نيفتاد. دستت نشكست يا سرت ضربه نخورد . الهي شكررررر
خاله لیلا هم روی گچ دستت یه جوجو کشید تا باهاش بازی کنی عزیزمممم
چند روز پيش هم تولد ٤ سالگي نازنين جون بود و خونه باباجي يه جشن كوچولو و خودموني براش گرفتيم.
چند تا كلمه ديگه ياد گرفتي و اينجوري ميگي:
ابس يعني اسب، بيل يعني فيل، ميمون و بز و درست تلفظ ميكني. بلو يعني پلو، بباب يعني كباب. عاشق بلو ببابي. برات كباب تابه اي درست ميكنم خيلي دوست داري. بلو مايي ( ماهي) هم ميگي و دوست داري.